آریستاآریستا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

واتو واتو

آغاز 6 ماهگی

این روزهای آبیِ بودنت هر روز به موهبتی می اندیشم که 5 ماه از تولدش میگذرد. تو بزرگترین حس خوب بی نیازی ام هستی. نگاهم کن که عاشق ترت شوم با این نگاه که دارد شکل سخن میگیرد،شکل هم صحبتی، همدمی! آآآی چقدر می خواهم این نگاه را خدای خوب. ...
16 فروردين 1391

آغاز هشت ماهگی

    ما اومدیم! من و آریستا! من و دخترم! دخترم ... دخترم ... چقدر شیرینه این اسم، چقدر خواستنی ، چقدر آرامبخش، چقدر همه چی! همه چیزای خوب، همه دلخوشیا، همه انرژی های مثبت، همه حسّایی که به آدم یاد میده خوب بشه، صبور، عاشق، بی خیا لِ همه دردای دنیا _ اصلا مگه دردی هم تو دنیا هست ؟! _ همه حسّای خوب که به آدم یاد میده مادر باشه! من مادر دختر خوب هشت ماه ای هستم که مهربون نگاه میکنه و این همهء خوبیای دنیاست. بهار اومد و این اولین بهار مادرانهء منه. احساس میکنم قدم بلندتر شده ، حس میکنم باید آروم تر حرف بزنم، فکر میکنم بارون،منطقه ای میباره رو سر من. من تنها! ...
1 فروردين 1391

عسل شیرین من!

این روزها داری مصرانه تلاش می کنی که خودتو بکشی جلو،نه واسه گرفتن عروسکی که مدتهاست داریش که واسه رسیدن به یه چیز جدید،هرچی که باشه ، از گل های ملافه جدید رو تخت گرفته تا در فلاکس آب که واسه درست کردن شیرت بازش کردم و از عجله که گشنه نمونی یادم رفت از جلو دستت ورش دارم و تا به خودم اومدم کردیش تو دهنت! آخه پروسسینگ یونیتت اون دهن کوچولوی خوردنیته.چیزی نمونده که دستت بهش رسیده باشه و نکرده باشی تو دهن! با تنوع طلبی هرچه تمامتر بعد از چند ساعت از یه عروسک سیر میشی ولی دل از اون پستونک لعنتی که از بس باهاش بازی کردی پلاستیکش فاسد شده نمیکنی.وقت خواب کافیه چند ثانیه بذاریش تو دهنت که چشمای هشیارت بسته شه و واسه چند ساعت به ...
10 اسفند 1390

دوستت دارم!

                  خدا را شکر! روزها می گذرند و من بزرگ شدنت را تماشا می کنم. با چشم هایت دنیایی دارم وقتی که زل می زنی نگاهم می کنی، با نگاهت وقتی که کلمه ها را از دهانم می کاوی، با دستانت وقتی عروسکی تمام دنیایش را پر می کند و با صورتت وقتی ذوق که می کنی همه اش می شود خنده همه اش! دوستت دارم ها خانه را بی امان کرده اند از خوشی و دورمان را چشم بدی نگرفته که بر نا نجیبیش لعنت بفرستیم _ یا دست کم من هنوز خوش خیالم ، تو که هستی چرا نباشم؟! _ رویای به راستی پیوستۀ خانه! دوست داشتنت لذتیست که نمیگذارد به کارهایمان برسیم. کار دنیا فدای ...
9 بهمن 1390

وقتی که میخندی...

دلم تنگ است ،باران می خواهد یک دل سیر. پشت پنجره برف نشسته ، تیغ آفتاب هم روی پاهایم افتاده - تو که هستی روی دلم نه!- باران می خواهد دلم . تو خوابی.می نشینم نگاهت می کنم یک دل سیر ، سیر نمی شوم! آنقدر ور می روم با موهایی که نداری تا بیدار شوی .اخم می کنی، تکانی می خوری و چشم هایت را باز می کنی . می ترسم که سیر خواب نشده بیدارت کرده باشم ، نگاهم می کنی آرام لبخند میزنی دوباره می خوابی. دلم تنگ نیست.باران نمی خواهم.هیـچ چیز نمی خواهم.تو که هستی باران که خوب است دنیا به چه کارم می آید عروسک. ...
3 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به واتو واتو می باشد