عسل شیرین من!
این روزها داری مصرانه تلاش می کنی که خودتو بکشی جلو،نه واسه گرفتن عروسکی که مدتهاست داریش که واسه رسیدن به یه چیز جدید،هرچی که باشه ، از گل های ملافه جدید رو تخت گرفته تا در فلاکس آب که واسه درست کردن شیرت بازش کردم و از عجله که گشنه نمونی یادم رفت از جلو دستت ورش دارم و تا به خودم اومدم کردیش تو دهنت!
آخه پروسسینگ یونیتت اون دهن کوچولوی خوردنیته.چیزی نمونده که دستت بهش رسیده باشه و نکرده باشی تو دهن!
با تنوع طلبی هرچه تمامتر بعد از چند ساعت از یه عروسک سیر میشی ولی دل از اون پستونک لعنتی که از بس باهاش بازی کردی پلاستیکش فاسد شده نمیکنی.وقت خواب کافیه چند ثانیه بذاریش تو دهنت که چشمای هشیارت بسته شه و واسه چند ساعت به یه خواب عمیق و آروم بری و مستم کنی.
امروز بیشتر از یک ساعت نشستم نگات کردم وقتی که خواب بودی.گاهی میخندیدی گاهی اخم میکردی از یه حالت هم که خسته میشدی یه نفس عمیق میکشیدی و پهلو به پهلو میشدی- یه نفس عمیق- مثل آدم بزرگا ، مثل آدما !
عروسکم ! توهر روز بزرگتر میشی و من هر روز بیشتر مات قدرت خدایی میشم که اینجور مرام گذاشت و ما رو مدیون خودش کرد.
تو هر روز بزرگتر میشی ومن سرودل خوش به بودنت دلم واسه دیروزات تنگ میشه اونقدر که وقتی یه بچه میبینم کوچیکتر از تو نمیتونم مقاومت کنم که نرم جلو ببوسمش،ولی کی میشه تو واسه حال مامان که خوش شه؟!
عسلِ شیرینِ دوست داشتنی! چه به لحظه های روزگارمون میگذشت بی تو و نمیدونستیم!!!