وقتی که میخندی...
دلم تنگ است ،باران می خواهد یک دل سیر.
پشت پنجره برف نشسته ، تیغ آفتاب هم روی پاهایم افتاده - تو که هستی روی دلم نه!-
باران می خواهد دلم .
تو خوابی.می نشینم نگاهت می کنم یک دل سیر ، سیر نمی شوم!
آنقدر ور می روم با موهایی که نداری تا بیدار شوی.اخم می کنی، تکانی می خوری و چشم هایت را باز می کنی . می ترسم که سیر خواب نشده بیدارت کرده باشم ، نگاهم می کنی آرام لبخند میزنی دوباره می خوابی.
دلم تنگ نیست.باران نمی خواهم.هیـچ چیز نمی خواهم.تو که هستی باران که خوب است دنیا به چه کارم می آید عروسک.