زود بزرگ نشو!
دیشب بزرگتر شدی.
در چشم بهم زدنی من و فربد حس کردیم که داری بزرگتر می شوی - جلوی چشم ما - !
ناگهان مدل نگاه کردنت بالغ شد ، میدانم هیچ کس باور نمی کند.
داشتی ریسه می رفتی از خنده که ناگهان ساکت شدی ، نگاهمان کردی و لبخند زدی. لبخند زدی که یعنی "چه خوب که باهم شادیم" ، که "دوستتان دارم" ، که "میدانم چقدر دوستم دارید" ، که "دارم درک میکنم زندگی را" !
تو نگاه کردی با چشم هایت که زبان دارند و من دلهره تمام وجودم را گرفت.
زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !
زود بزرگ نشو دخترم .
قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .
آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.
آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.
آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم ، بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات می گیرد می دانم .