پایان 10 ماهگی!
مثل فرشته خوابیده ای کنارم.
نگاهت میکنم و دست به موهایت میکشم. غرق میشوم. بلند بلند حرف میزنم . می دانم بخشی از مغزت بیدار است و به من گوش می کند. هر بار که می گویم "تو تمام زندگی مامان و بابا هستی " ناخودآگاه دلم میلرزد. تمام زندگی!!! این یعنی همه چیز و تو همه چیزی و ما همه را _همهُ دنیایمان را _ برای تو تنها می خواهیم.
این روزهای قشنگ خوابت که میگیرد چهار دست وپاو گاهی روی دوپا میایی کنارم و سرت را روی پایم میگذاری، میدانی؟ آن لحظه من در تمام دنیا کاری ندارم جز تو! میبوسمت و آنقدر نازت میکنم که خوابت عمیق شود.
چقدر خواستنی هستی که هر بار که می خوابی دلم برایت تنگ میشود.
اولین قدم را یک ماهی میشود که گرفته ای و الان یک هفته است که هر وقت حوصله داشتی ودلت خواست نهایتا هفت هشت قدم مقدس _که در آخرین رکورد به 16 قدم هم رسید_ بر میداری و با ذوق نگاهمان می کنی که تشویقت کنیم. آفرین عشقم.اصراری ندارم که بیشتر راه بروی.میدانم راه سختی در پیش داری از روزی که دیگر روی زمین نخیزی و روی دست و پایت حرکت نکنی و تمام راه را به پاهایت بسپاری و مغزت! میدانم راه درازی در پیش خواهی داشت.
بــابــابــا... مــامـــامــا... دَ دَ دَ دَ ...تیـــــش ... و چند کلمهُ نامفهوم دیگر که نمیدانم چطور بنویسم تنها حرف هایی هستند که به زبان می آوری البته به جز تمام حرف هایی که با چشمانت میزنی وقتی که زل میزنند!
عاشقم وقتی دهانت را باز باز می کنی می چسبانی به لُپـم ! این یعنی "الان خیلی دوستت دارم"! میدانم!
سرت را کج می کنی تا جایی که جا دارد! یعنی "دالـــّــی!!! "
گوشی تلفن را می گذاری زیر گوشَت !
و با نهایت کنجکاوی به هر چیز جدید زل می زنی و اگر سردر نیاوری اخم می کنی.
دوستت دااااااااااارم.