آریستاآریستا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

واتو واتو

ما رو ببخش

                              ما رو ببخش آریستا...                                .مارو ببخش آریستا همیشه برای اینکه تو این شهر نفس میکشی و ریه های کوچولوی پاکی که برامون به امانت آوردی رو سالم و زلال نگه نداشتیم ما رو ببخش -واسه همه ء ساعت های عمرت که عزیز تر از تمامِ تمامِ طول عمر دوتاییمونه و داریم تو ا ین شهر کثیفِ بی درو پیکرِ لعنتی -زبانم لال- از...
13 آذر 1391

تولدت مبارک گلم

تمام اولین هایت تمام شد. اولین من و توها. اولین روزها،اولین هفته ها،اولین ماه ها،اولین فصل ها! تمام فصل ها را دیدی،تمام ماه ها را،سرما و گرما را،شرجی و غبار را، برف وباران و "ریزگرد" را حتّی! یک سال گذشت. تمام اولین های طبیعت را پشت سر گذاشتی. یکساله شدی عمرم. تک تک لحظه هایم سرشار از شادی گذشت در این 365 روز. آن روز که به هوش آمدم و بدون فکر گفتم "بچّم؟" و پرستاربا مهربانی گفت:"دخترت خوبه، وقتی به دنیا اومد اتاق عمل رو گذاشت رو سرش ! ". آن لحظهء آن روز که مثل یک عروسک پف کردهء 52 سانتی با لباس و کلاه صورتی زیر سینه ام گذاشتنت و من هاج و واج نگاهت میکردم و غرق خوشبختی لحظه ها را میشمردم که فربد بیاید تا نشانش دهم چه لعبتی برایش آورده...
12 شهريور 1391

پایان 10 ماهگی!

                                      مثل فرشته خوابیده ای کنارم. نگاهت میکنم و دست به موهایت میکشم. غرق میشوم. بلند بلند حرف میزنم . می دانم بخشی از مغزت بیدار است و به من گوش می کند. هر بار که می گویم "تو تمام زندگی مامان و بابا هستی " ناخودآگاه دلم میلرزد. تمام زندگی!!! این یعنی همه چیز و تو همه چیزی و ما همه را _همهُ دنیایمان را _ برای تو تنها می خواهیم. این روزهای قشنگ خوابت که میگیرد چهار دست وپاو گاهی روی دوپا میایی کنارم و سرت را روی پایم ...
26 مرداد 1391

پا به پای تو...

                پا به پای تو پا به پای عشق پا به پای این جهان بی مدار لحظه لحظه های عمر خویش را ابر میکنم بر تمام روزهای خشک روزگار تو مادرت همیشه آسمان ابری است تا کویر این زمانه گل دهد به بار از بهـــــار تو...                   ...
6 تير 1391

زود بزرگ نشو!

    دیشب بزرگتر شدی. در چشم بهم زدنی من و فربد حس کردیم که داری بزرگتر می شوی - جلوی چشم ما - ! ناگهان مدل نگاه کردنت بالغ شد ، میدانم هیچ کس باور نمی کند. داشتی ریسه می رفتی از خنده که ناگهان ساکت شدی ، نگاهمان کردی و لبخند زدی. لبخند زدی که یعنی "چه خوب که باهم شادیم" ، که "دوستتان دارم" ، که "میدانم چقدر دوستم دارید" ، که "دارم درک میکنم زندگی را" ! تو نگاه کردی با چشم هایت که زبان دارند و من دلهره تمام وجودم را گرفت. زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو دخترم . قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . ...
27 ارديبهشت 1391

آغاز 6 ماهگی

این روزهای آبیِ بودنت هر روز به موهبتی می اندیشم که 5 ماه از تولدش میگذرد. تو بزرگترین حس خوب بی نیازی ام هستی. نگاهم کن که عاشق ترت شوم با این نگاه که دارد شکل سخن میگیرد،شکل هم صحبتی، همدمی! آآآی چقدر می خواهم این نگاه را خدای خوب. ...
16 فروردين 1391

آغاز هشت ماهگی

    ما اومدیم! من و آریستا! من و دخترم! دخترم ... دخترم ... چقدر شیرینه این اسم، چقدر خواستنی ، چقدر آرامبخش، چقدر همه چی! همه چیزای خوب، همه دلخوشیا، همه انرژی های مثبت، همه حسّایی که به آدم یاد میده خوب بشه، صبور، عاشق، بی خیا لِ همه دردای دنیا _ اصلا مگه دردی هم تو دنیا هست ؟! _ همه حسّای خوب که به آدم یاد میده مادر باشه! من مادر دختر خوب هشت ماه ای هستم که مهربون نگاه میکنه و این همهء خوبیای دنیاست. بهار اومد و این اولین بهار مادرانهء منه. احساس میکنم قدم بلندتر شده ، حس میکنم باید آروم تر حرف بزنم، فکر میکنم بارون،منطقه ای میباره رو سر من. من تنها! ...
1 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به واتو واتو می باشد